حبیب پیمان

این وبلاگ منعکس کننده نظرات و دیدگاه های شخص صاحب وبلاگ می باشد!

حبیب پیمان

این وبلاگ منعکس کننده نظرات و دیدگاه های شخص صاحب وبلاگ می باشد!

حقیقت را می توان پنهان کرد ولی نمی توان از بین برد

تذکر:

از روزگاری که در دنمارک هستم و تا کنون، بارها به دوستان دنمارکی ام گفته بودم که هزاره های افغانستان مردمان صلح دوست، با استعداد، دموکرات، خلاق و زحمت کش هستند، اما اقوام حاکم در این سرزمین تصویری خیلی بدی را از آنها بیرون داده اند. ولی زمانی که متوجه می شدم، عکس العمل آنها همیشه عدم باور شان را برایم می باورانید. آنها مقصر نبودند و نیستند ـ چون قضاوت یک هزاره در ارتباط به خود هزاره را نمی توان به آسانی قبول کرد و پذیرفت.

 

در این اواخر سه نوشته خیلی جالب در ارتباط به هزاره ها در دسترس همگان قرار گرفته که نویسندگان آن هیچ کدام شان هزاره نیستند. این نوشته ها در عین حالیکه بسیاری ها را در جهان غرب به این باور می رساند که هزاره های افغانستان آنگونه نیستند که ما تصور می کردیم، انسان را به بسیار چیزها فراتر از آن نیز امیدوار می سازد ـ از جمله اینکه اگر این دنیای پرماجرا زیر و زبر گردد هم انسان هایی در آن وجود خواهد داشت که در هرحالتی چشم از حقایق نپوشاند.

 

نوشته های که در ارتباط به هزاره ها به رشته تحریر در آمده و بعداْ به اشکال مختلف در مطبوعات به نشر رسیده اند، قرار ذیل اند:

 

۱ ـ تحت عنوان «The Kite Runner» از آقای خالد حسینی که بصورت رمان تحریر گردیده است و بعد از آن فلمی ساخته شده که تقریباْ در سراسر جهان به نمایش گذاشته شده است. (رمان آقای خالد حسینی از دید یک تعداد خیلی محدودی خوب نیست ـ اما خوب است برگردیم به قول آقای ارد بزرگ که چه زیباه گفته است: «اگر جانت در خطر بود، بجای پنهان شدن بکوش همگان را از گرفتاری خویش آگاه سازی» ).

 

۲ ـ تحت عنوان «The Outsiders» از آقای «Phil Zabriskie»، یکی از ژورنالیستان سرشناس تلویزیون نیشنل جیوگرافیک که بصورت مستند در وب سایت این تلویزیون منتشر گردیده است.

 

۳ ـ تحت عنوان «داود سرخوش صدای یک نسل!» از آقای عصر دولتشاهی که در وب سایت «سرنوشت» بدست نشر سپرده شده است.

 

من به عنوان یک فرد و بسهم خود، از نویسندگان این نوشته ها تشکر عمیق می نمایم ـ چون کاری را که باید ما می کردیم و نتوانسته ایم و اگر می توانستیم هم قابل قبول نبود، اینها کرده اند و خیلی هم زیباه تر و حرفه ای تر.

=====================================================

  

داود سرحوش صدای یک نسل!

نوشته از عصردولتشاهی ـ برگرفته شده از وب سایت «سرنوشت»

 

نام داوود سرخوش را پیش ازین که به امریکا بیایم شنیده بودم امادر امریکا با آهنگ های او بیشتر آشنا شدم.

 

نخستین آهنگی که از داوود سرخوش به دلم نشست و بارها و بارها آنرا شنیدم، آهنگ "مسلمانا" ی او بود. این آهنگ چنین آغار میشد. 

 

ده ای ملکا مسافر و غریبم اوخدا جان
بی یارو بی کس و قوم و قریبم اوخداجان

 

شهنشاهی مده اینجا خدایم او خدایم
گدایی ی ِ وطن را کن نصیبم اوخدا جان

 

مسلمانا به چی دلمو کشال است
نمیدانم وطنا چه حوال است
و پایان می یافت:

 

الا بهتر از ایلاقم کجایی او کجایی
نشان دلبرطاقم کجایی او کجایی

 

به سویت آمدم تا دم بگیرم، دم بگیرم
درخت بید قشلاقم کجایی او کجایی

 

مسلمانا به چی دلمو کشال است
نمیدانم وطنا چی حوال است

 

نخستین چیزی که در آهنگ های داوود سرخوش به دل می نشیند صدای تر و گیرای اوست. درگام دوم این شعر هاییست که به گفتهء سعدی "ازکام ودهان" داوود سرخوش بیرون شده و نهانی ترین دردها، زخم ها و دلبستگی های روح و وروان آدمی رابیدار وزنده میسازد وبه آن چنگ میزند. 

زمانی که "درخت بید قشلاقم کجایی او کجایی" را با آن آهنگ عجین برگوشت و پوستم از زبان داوود سرخوش شنیدم، یادم می آید که بی اختیار گریسته بودم. قشلاق برای من حکم خانهء ازلی را دارد وفکر میکنم برای هرکسی زادگاهش همین حکم دارد. 

در زبان انگلیسی ضرب المثلی است که میگوید: "هیچ جایی چون خانه نیست!". ما هم برای مهمانان خود تعارف میکنیم: "اینجا را مثل خانهء خودتان بدانید." زمانی که با "بد حادثه" روبرو میشویم، نخستین پناهگاهی که به فکر ما میرسد، خانه است. بگذریم ازین که درزندگی انسان روزگارانی هم میرسد که خانه، دیگر خانه نمیماند. چرا که خانه یعنی آسایش، امنیت، گرما، محبت و آسودگی. اما زمانی که خانه نتواند اینها را به آدم بدهد پس خانه دیگر خانه نیست و آدمی ازین نعمات بزرگ محروم گردیده است.

 

اگر این آرش (معنی) را درمقیاس بزرگتری در نظر بگیریم، خانه یعنی زادگاه. ازهمین روست که درفرهنگ اجتماعی و حتی سیاسی و فرهنگی زادگاه اشخاص از عناصر هویتی او به شمار میرود. انسان ها به گونهء غریزی به زادگاه خود عشق میورند. زادگاه را خانه میدانند و هر زمان دل شان تنگ شد یاد خانه و زادگاه خویش می افتند و هرزمانی هم یاد خانه بیفتند معنی اش اینست که دل شان ازجایی که هستند به تنگ آمده است.

شاید به همین سبب بود که وقتی "درخت بید قشلاقم کجایی" را در روی دیگر زمین و دور از زادگاه، دور ازوطن، دورازقشلاق و دور ازان عزیزان و آشنایانم شنیدم، گریسته بودم. برای من "قشلاق"، همان خانه است. خانهء آبایی، خانهء اجدایی، خانه یی که دران به دنیا آمده ام، بزرگ شده ام، آرزو هایم را دران پخته ام، شخصیتم دران رنگ گرفت، پایگاهم بود، پناهگاهم بود وکوتاه سخن مادرم بود.

قشلاق من هم مانند قشلاق داوود سرخوش یا قشلاق شاعری که آن دوبیتی دلسوزنده را ساخته است، درخت بیدی داشت روی صفه یی میان دو حوض آب؛ صفه یی که درتابستان ها مسجد دهکده میبود؛ سایهء خوشی داشت و هزاران خاطرهء تلخ وشیرین ازان صفه عزیزترین بخش خاطراتم را میسازد.

 

آن گاه که برای بار نخست این آهنگ داوود سرخوش را می شنیدم، در آغازتاثیر آهنگ فولکوریک آن بود که بردلم نشست. سوزی که در صدای سرخوش بود تارسیدن به "بید قشلاق" کارخودش را کرده بود و زمانی که به بید قشلاق رسید، دردی که سالهای دوری از وطن بردلم انباشته بود، منفجرشده درگونهء سیلاب اشک بار بار گریبانم را گرفتند. پس ازان بود که به صدای داوود سرخوش دلبستگی ویژه یی پیدا کردم. همه آهنگ های اورا که روی انترنت بود شنیدم و پسندیدم.

درماه عقرب امسال که دروطن بودم، روزی همراه با دوستان "قشلاقی" ام راهی مزارشریف بودیم. وقتی به جبل السرای رسیدیم، دوستان گفتند که یکی دو فیتهء موسیقی برای راه بگیریم. سه فیته گرفتیم که یکی ی ِ آن از داوود سرخوش بود. نخستین فیته یی که در تیپ ریکاردر موتر جا گرفت از داوود سرخوش بود. زمانی که نوبت به آهنگ "مسلمانا" رسید، به دوستان گفتم که این آهنگ بسیار زیبا و دل انگیز است. موتر خم و پیچ های سالنگ را به بالا می پیمود و داوود سرخوش، مینالید:

مسلمانا… نمیدانم وطنا چه حوال است

دوستی دارم که پیوندش با "بیدقشلاق" مان همانند پیوند من با آن درخت بیثمر است. او هم در موتر بود وزمانی که سرخوش به "بید قشلاق" رسید، دیدم که اشک هایش جاریست و تلاشش برای پنهان کردن آن به جایی نمیرسد. آنجا بود که دیدم، تنها من شیفتهء صدا و آهنگ سرخوش نشده ام بلکه هرکسی آنرا بشنود ودرک کند، می پسندد.

داوود سرخوش آهنگ های زیادی اجرا کرده که میتوان بسیاری ازآنها را در سایت های انترنتی افغانستانی بازیافت. اما درین پسان ها آهنگ های ویدیویی از داوود سرخوش در سایت مشهور "یوتیوب" گذاشته شده است. این آهنگ ها که بیشتر از کنسرت های سرخوش در کویته ثبت شده، نیز زیبایی خود را دارند.

 

بیشتر این آهنگ های ویدیویی هزاره گی وبرای هزاره ها سروده شده است. از فهوای برخی ازین آهنگ ها میتوان حدس زد که این آهنگ ها دردوران جنگ های کابل ثبت شده است که برای تشویق و تشجیع جوانان هزاره برای جنگ سروده شده باشد.

درینجا من سرآن ندارم که به بحث حق بودن و ناحق بودن جنگ های کابل داخل شوم. اما این را میدانم که مقاومت هزاره در برابر حکومت استاد ربانی برای هزاره احساس و غروری آفرید که این قوم سزاوارش بودند. قوم هزاره به توانایی خود پی برد و دانست که میتواند مطرح باشد. میتواند یک سوی ماجرا باشد. میتواند ازحق خود بگوید و آنرا بیان بدارد. بازهم من به این کاری ندارم که طرح این حقخواهی به چه شیوه یی صورت گرفت و رهبران به چه گونه یی از احساسات مردم استفاده کردند. هر رهبری احساسات مردم خود را برای به سررساندن کارهای بزرگ جمعی تحریک میکند. مهم اینست که ازین احساسات برانگیخته و خون های ریخته رهبر برای خود چوکی میگیرد یا برای قوم و پیروان خود حق. به سخن دیگر من نفس تشجیع مردم برای ایستادگی، دادخواهی و آزادی را رد نمیکنم و داوودسرخوش هم با آهنگ هایش کاری بیش ازین نکرده است- حتی اگر داوود سرخوش حالا به آهنگ های گذشته اش به دیدهء دیگری ببیند.

 

بگذریم، نمیخواهم قاضی سیاسی باشم و قضاوت کنم. اما میخواهم درک خویش را ازین ماجرا بیان بدارم که هزاره پس ازان خود را شناخت و به نیروی خود پی برد. اما راه سختی درپیش بود و تاهنوزهم در پیش است که نمیتوان گره ها و کوه های چندین قرنهء ستم را در یکی دو سه سال آب کرد...

 

آهنگ های داوود سرخوش علیه هیچ قومی و ملیتی و مذهبی سروده نشده است بلکه سراسر به تشجیع و تشویق هزاره برای قیام و گرفتن حق خویش میپردازد. داوود سرخوش درآهنگ هایش عدالت میخواهد، چیزی که قرنها ازآنها دریغ شده بود. ازجملهء آهنگ های زیبایش:

سرسنگگ بیا، سنگر بگیریم
حق هزره ره برابر بگیریم.

ای وای هزاره


اجانب را به ملک ما چه کاره؟

درجای دیگری میگوید:

ده دنیا آمدیم تا زنده باشیم
سرافراز و خوش فرخنده باشیم

 

ده قرآن خدا نوشته نی استه
که ده ای ..... یا که ده او بنده باشیم

دوبیتی های بالا دریک آهنگ فولکوریک بسیار آشنا و مانند بسیاری ازآهنگ های ویدیویی ی ِ سرخوش با دنبوره سروده شده است. دنبوره آلهء موسیقی ملی ی ِ مناطق مرکزی وشمال کشوراست. این خود بیانگر آگاهی ژرف داوود سرخوش و همراهانش میباشد که برای زنده ساختن هویت فرهنگی خویش به همه نکات درشت و ریز آن متوجه میباشند.

آهنگ بسیار زیبای دیگر داوود سرخوش چنین آغاز میشود:

هزاره گندمی رنگ تو نازم
مه تاریخ پر از جنگ تونازم

گذشته از پیامی که اشعار گنجیده درین آهنگ دارد، ویدیویی که برای این آهنگ ساخته شده، بازشناسانندهء لباس، زیورات و برخی عنعنات هزاره های کشور بوده و ازنگاه مردم شناسی نیز قابل توجه است.

آهنگ های سرخوش سرشار است از عشق به قوم هزاره و این حق هر انسان است که به گروه اجتماعی یی که ازان می آید عشق داشته باشد. اما عشق سرخوش درخود نفرت به دیگران را باز گونمیکند. او میخواهد خودش آزاد باشد، از رنج و از محنت به دور باشد و این نعمت را برای همه کسانی که منافع و سرنوشت مشترکی با او دارند میخواهد.

آهنگ های سرخوش تشجیع کننده است، هویت بخشنده است، بسیج کننده است و میخواهد "هویت بزرگتری" بیافریند. هزاره ها در گذشته به قومیت های گوناگون ازهم جدا شده بودند. درگذشته ها هرقوم هزاره سرنوشت خود را ازقوم دیگر جدا می پنداشت و ازینرو حکمرانان توانسته بودند هریکی را جداگانه سرکوب کنند. اما عصر ما عصر پیوند هاست. هویت های کوچک میروند تاخود را درهویت های بزرگ و بزرگتری حل کرده کمیت و کیفیت فراگیرتری ارائه بدارند.

ازهمینروست که بیشتر آهنگ های ویدیویی داوود سرخوش در انترنت (یوتیوب) گمان میرود که درکویتهء پاکستان تهیه شده باشد. کویته دارای جمعیت چشمگیری از هزاره هاییست که سالهای پیش در اثر استبداد عبدالرحمن خان و دوره های پس تر از او به آن جا پناه برده بودند. رویداد های پسین درکشور وپناهگزین شدن هزاره ها به پاکستان باردیگر، پیوند ها را زنده ساخت.

هرچند به گفتهء برخی از دوستان ِ هزاره، هزاره های کویته دیگر پیوندی با افغانستان احساس نمیکنند اما پیوند با هزاره را که هرگز نمیتوانند ببرند.

آهنگ زیبای دیگری از سرخوش:

آلی بگوی که هزره لشکر موشه که نموشه
بچه جوالی مردگ سنگر موشه که نموشه

شاید برخی ها این آهنگ ها را تحریک کننده بیابند اما باید گفت که درین آهنگ من عشق سرشار به هزاره می بینم. دردهای متراکم شدهء قرون را درهرلرزش صدای سرخوش و دنبورهء او احساس میکنم. از سوی دیگرهیچ دلیلی ونکته یی درآهنگ های داوود سرخوش نیافتم که دران نفرت با اقوام دیگر وجود داشته باشد. و اما تا بخواهید کینهء شما را نسبت به استبداد، بیدادگری وستم بیشتر میسازد.

چنانچه آهنگ های دیگر سرخوش که دریکی از سایت های انترنتی درسه البوم جداگانه گردآورده شده اند، همه روحیهء ملی و افغانستانی داشته که یک آهنگ پشتو نیز در ان وجود دارد.

ازآن جمله میتوان آهنگ، "افغانی، افغانی، وارث ویرانی" را نام برد که ملی ترین احساس نسبت به سرزمین مشترک ما یعنی افغانستان ومردم آن دران موج میزند. این آهنگ با شعر زیبایی که گفته میشود از سمیع حامد باشد آغاز میشود که:

دو رهبر خفته در روی دوبستر
دوعسکر خسته در بین دوسنگر

دو رهبر پشت میز صلح (سرخ) خندان
دو بیرق برسرگور دوعسکر

داوود سرخوش یکی از انگشت شمار آهنگ خوان های کشور ماست که از خیل هرزه خوان ها و هرزه سرایانی که این روز ها از راه تلویزیون ها موسیقی و شعر و اخلاق را به ابتذال کشانده اند، جداست. کار سرخوش پایا و با ارزش است. چرایی ارزش وپایایی آهنگ های او را درسه نکتهء برجسته میتوان دید.

۱ ـ اشعاری که انتخاب میکند پخته و مبتنی بردرد های بزرگتر از درد دندان و خواست هایی بلند تر از خواست های پوقانه یی و چاکلیتی اند. شعر بسیاری از آهنگ های سرخوش را حتی اگر به زبان های دیگر ترجمه کنید بازهم شعر آن باقی میماند و احساس آن میتواند ازیک فرهنگ به فرهنگ دیگر برسد.

۲ ـ موسیقی آهنگ هاست. درآهنگ های سرخوش نه تنها دنبوره که آلهء موسیقی صفحات مرکزی وشمال کشور است، بلکه رباب، تنبور و دوتار نیز به کار رفته که پیوند هریک به یکی از بخش های کشور شناخته شده است.

۳ ـ کمپوز آهنگ ها، به نظر من، بیشترینه برگرفته از متن موسیقی اصیل کشور است که درین زمینه استادان موسیقی میتوانند بیشتر روشنی بیندازند.

کارهای هنری و فرهنگی داوود سرخوش سزاوار نوشته ها و بررسی های بسا بیشتر ازین است که درین کوتاهه بگنجد. به امید کارهای بزرگتر و بیشتری ازین هنرمند با استعداد، پرکار، آگاه و ملی کشور!

 

یادداشت برای خوانندگان عزیز: اگر به روی برخی از اشعار خطبر (موس) تان را حرکت بدهید، لینک آهنگ روشن میشود که با کلیک کردن روی آن میتوانید آهنگ آنرا بشنوید.

 

نظرات 13 + ارسال نظر
حسن عادل شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 18:59

برادر عزیز، مشکل ما با این چیز ها متاسفانه حل نمی شود. گیرم همه ما را شناختند، و گیرم همه چیز را قبول کردند، این خواهد شد که حق ما را بدهند. شما میدانید که حق گرفتنی است ونه دادنی. واین را خوب می دانید که حق گرفته نمی شود مگر با اتحاد و یگانگی. وباز خوب میدانید اتحادو یگانگی یعنی نشت حسین افغانی و بهادری در دانمارک اکبری و خلیلی در وطن؟؟؟؟؟؟؟ حال شما خود قضاوت نماید این امکانش است و اگر بله چگونه؟؟؟؟؟؟ لطفا در این زمینه فعالیت نمائید.

حبیب دوشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 02:58 http://www.hazaranetwork.com

بچشم آقای عادل.. انچه گفته اید، همان کنم

آزاد دوشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 17:15 http://www.cheshmehregi.com

سلام دوست گرامی ، پیمان عزیز
امیدوارم که حالتان خوب باشد . تشکر به خاطر مطلب مفیدتان . امیدوارم موفق و سربلند باشید . به امید دیدار...آزاد

کمال چهارشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 19:48

خوب است آقای پیمان ولی باآن هم باید در استفاده کلمات ،مواظبت باشیم مثل اینکه گفتین هزراه ها دموکرات هستند شما چه تعبیری از دموکرات بودن دارین زمانیکه یک پدیده را می پذیرین چه اندره ازش آگاهی دایرین و به او ایمان دارین. من میخواهم خودم باشم انی پدیده های پست مدرن غربی را نمیخواهم خود شان با اینا مشگل گرد کرده اند. چه بیاید مشکل مارا حل کند. این پشتونا میتونند برادر ماشوند نه غربی ها اگر ما مشکل داشته ایم بخاطر این است که اونا آمدند چندتا را خر کردند و ما به جان هم افتادیم.
نظر شخصی خودم است.
بان هم کوشا باشید در راه تعمیر نسل نو از هیچ خوب است
همان کمال در هزاره نیت ورک!

حبیب پیمان پنج‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 14:52 http://www.hazaranetwork.com

سلام کمال جان و تشکر از پیامت!

میگویید: «اونا آمدند چندتا را خر کردند و ما به جان هم افتادیم» حالا گیرم این حرف شما درست باشد، ولی باز هم سوال اینجا است که اگر تو با یک خر بجان یکدیگر بافتید، پس نقش خودت بحیث یک انسان چیست؟ آیا یک انسان با یک خر بجان هم میافتند؟ اگر یک انسان با یک خر ،بقول شما، باهم به نبرد بپردازند، فرق میان این دو چیست؟

راست قضیه این است برادر عزیز که اگر ما شعور داشته باشیم و قبول نکنیم، کسی نمی تواند ما را خر بسازد. اینکه شما میگویید اونا آمدند چندتا را خر کردند و ما به جان هم افتادیم، خود تاییدی است که ما خود چندان چیزی نبوده ایم و نیستیم متاسفانه که دیگران طبق میل خود ما را از اینسو به آنسو میکشند..! ما فقط در گفتار خیلی قوی هستیم و بس..!

شاد باشی

کمال جمعه 3 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 19:55

سلام پیمان عزیز خوب هستین!
خوب زبان کسی که حرف میزند باید همرایش حد اقل آشنایی داشته باشیم که نداریم انشاالله خواهیم داشت.
اینکه گفتم آمدند چندتا را خر ساختند منظورم کسانی که در منصب حکومت بودند یا خان وغیره بودند ما به جان هم افتادیم منظورم از ما مردم عوام و توده هست. ما بودیم که لشکر آنها را تشکیل میدادیم همدیگر را می کشتیم همدیگر را چور میکردیم. زنان ما بیوه میشد فرزندان ما یتیم میشد ما خانمان میشدیم. ولی اونا که چوکی در اختیار شان بود بنام رهبر یاد میشد که نبودند در راحتی بودند اگر جای اینجا برایش تنگ میشد کشور بادارهایشان در اختیارشان بود با تمام آسایشش ما بودیم که با تما صداقت همه داشته های خود را حتی زندگی خود را قربان فرمان هایش و آرمان هایش میکردیم بیخبر ازینکه پس پرده چه بازی هاست. آخر لشکر هردو طرف به یک سرنوشت خواهد مبتلا خواهد شد هر دو طرف محروم - معیوب یتیم - بیوه - برده - مهاجر و .... و ..... که هم هزاره - پشتون - تاجک و هم ازبک با هر اقوام دیگر افغانستان دراند به جز از کسانی که از موقعیت شان استفاده کردند در عین حال که آلت دست دیگران هم بودند که در قوم افغانستان هست و بوده. من موافق هستم با نظر شما که اگر آگاهی داشته باشیم و از قوه اختیار خود میتوانیم یک سرنوشت خوب و روشن بسازیم.
خوب به هر حال نمیخواهم که با نظر شما مخالفت کنم اگر چنین باشد معذرت میخواهم و فقط میخواستم که یک نظر خیلی ناچیز در پهلوی نظر شما باشد.

کمال
کابل افغانستان

فاطمه شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 02:01 http://afghane.PersianBlog.ir

سلام لالای جان!
نوشته تا نرا مرور کردم تا جائی وکمی اش ماند به زودی میایم ومرور میکنم. منم کتاب بادبادک باز را خوانده ام به دوزبان نروزی وفارسی ولی به زبان که نوشته نتوانستم بخوانم دراینده میخوانم . خیلی کتاب خوبی است وبیانگر خیلی چیزهای واقعی.نوشته های شما هم مفید بود موفق باشید لالای جان
بدرود

مدرسه زبان مادری در دانمارک سه‌شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 13:11 http://www.lsa.blogfa.com


از این مدرسه لطفا سر بزنید وبا نظریات نیک و خوب تان ما را یاری رسانید.

مو فق باشید

فاطمه شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 22:44 http://afghane.persianblog.ir

سلام برار خوب!دوباره وقتی بیدا شد تا این نوشته های مفید وارزشمند را مرور گنم هر وقت بیادم بود تا این نوشته ها را مرور گنم واز بیشم گم نشود.برای اینگه میدانستم ارزشش را دارد تا گوشش گنم بخوانم.واقعا مطلبی بود مفید.همیشه شاد مان باشی برار خوب.بدرود

فاطمه جمعه 17 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 21:01 http://afghane.persianblog.ir

سلام برادر خوبم!امید لحظه هایتان به خوبی وخوشی بگذرد
امدم تا برایت پیشا پیش سال نو یعنی نوروز را تبریک بگویم برایت سال خوب وخوشی ارزو دارم امید هزاران هزار سال نوی با خوشی ها در پیش داشته باشی.
سلامت باشید
خواهرت فاطمه
بدرود تا دیدار بعدی
وای یادم رفت صورت محید نازت را ببوس از طرف من

ازاد شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 05:57 http://www.cheshmehregi.com

رحلت پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و اله وسلم و شهادت دومین اختر تابناک ولایت و امامت حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام و همچنان شهادت امام هشتم شیعیان حضرت امام رضا علیه السلام را به تمام مسلمانان جهان تسلیت عرض می کنم.

آزاد چهارشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 19:48 http://www.cheshmehregi.com

زبال سرخ کفتر قصه می گفت
ز سنگ و خون و خنجر قصه می گفت
پدر هم رفت با پرهای خونین
در آن شب ها که مادر قصه می گفت

سیزدهمین سالگرد شهادت افتخار آمیز و قهرمانه رهبر شهید استاد عبدالعلی مزاری (ره) و یاران صدیقش را به عموم عدالت خواهان و آزادی خواهان تسلیت عرض می نمایم.

صرافی سروری برادران چهارشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 16:58 http://www.sarwary-exchange.blogfa.com

صرافی سروری برادران , همانند یک بانک, قادر است پول شما را به حساب اشخاص و یا شرکتهای تجاری در سراسر جهان واریز نماید و بعنوان نمایندگی رسمی وسترن یونیون قادر است در کمتر از ۵ دقیقه پول شما را در ۱٩۴ کشور جهان بدون نیاز به حساب بانکی به عزیزان شما پرداخت نماید تلفن دفتر 004776072913 موبایل 004799253985 فاکس 004776072914

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد